۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

در مقام اولين پرچمدار خط استقلال وآزادي



بمناسبت چهاردهم اسفند سالروز درگذشت دكتر محمد مصدق

از مكارم اخلاقي تا رهبري جنبش ملي

14اسفندماه سالروز درگذشت دکتر محمد مصدق بزرگ‌مرد تاریخ ایران و پرچم‌دار مبارزه با استعمار و استبداد است. منش و روش او چه در زندگی شخصی و چه در عرصه کشورداری همچنان نمونه‌ای خوب و الگویی شایسته خواهد بود برای دولتمردانی که شعار مردم‌داری سرمی‌دهند، و ادعا می کنند که می‌خواهند با روش ساده‌زیستی حکومت کنند.نمونه اي تجربه يافته واستقبال شده از سوي مردم از الگوي سياست اخلاق محور كه در انديشه راهنمايش سياست و دولت را قائم به اصول اخلاقي معرفي مي كند تا سازگار با بيان عامه مردم باشد وهمه فهم گردد تا بتواند ابزار آزادي ودفاع از حقوق همان مردمي گردد كه شعار يگانگي با آنها را سر مي دهد ونه بدل به بيان وابزار سلطه وقدرت گردد و در ضديت با خواستهاي مردمي در بيگانگي با حقوق شان عمل كند.اين نمونه وشيوه حكومتداري است كه خود را متكي به علائم وابزاري مي كند كه براي خاص وعام مردم قابل باور وملموس واحترام واجرا است وانديشه راهنمايش را تا سطوح ولايه هاي زيرين جامعه بسط مي دهد وبه شكل متواضعانه اي ريشه هاي هاي كنترل ونظارت عملكرد حاكمين ان در دست مردم خواهد بود.مسئولين مجري خواستهاي عمومي اند و تصميمات از طريق مردم عمل مي شود.مردم نيازها ومطالبات خويش را در عمل مجريان مي بينند واينچنين است كه حاكميت ملي محقق مي شود.به اين قرار بود كه استعمار بيگانه به كمك استبداد داخلي و عمله اش بر روش تجربه مردم سالاري كودتا كرد وحكومت نوپاي دكتر محمد مصدق را برانداخت تا از بدحادثه ايرانيان همچنان با حكومتهاي كودتايي خو كنند.در اين روزگار كه حاكميت كودتا جاري است غربت او ويارانش بيش از پيش باور مي شود



آرامگاه او در خانه اش در احمد آباد كه به دستور استبداد وقت پس تحمل سالها حصر خانگي اجازه دفن هم غير از خانه اش نيافت
در این مورد رئیس دفتر دکتر مصدق گوشه‌ای از ویژگی‌های او را در دوران 28 ماهه نخست‌وزیری‌اش این‌گونه یادکرده است: "قسم مصدق همیشه «به‌حق‌خدا» بود. دو تا یتیم از بچه‌های احمدآباد همیشه در خانه‌اش بود و اینها را بزرگ می‌کرد. زندگی‌اش فوق‌العاده ساده بود. چه هدایا برای شخص ایشان و چه برای دولت محال بود به منزل بیاید. هیچ سرسوزنی نمی‌گرفت. یک کلمه دروغ از دهانش درنمی‌آمد. یک وعده حرام نمی‌گفت. بیست و هشت‌ماه نخست‌وزیری مصدق یک ریال از اعتبار دولت بابت مخارج دفتر نخست وزیری خرج نشد. همه خرج‌ها را شخصا می‌پرداخت. خرج نهار و شام و صبحانه 50 سرباز و درجه‌دار که آنجا بودند را خود مصدق می‌داد. همچنین عیدی‌ها و هزینه‌ها و پاداش‌ها را. دکتر مصدق در عرض بیست ‌و هشت ماه حکومت از جیب خودش حدود دومیلیون و ششصد‌هزار تومان خرج کرد. مصدق کوچکترین هدیه را حتی از صمیمی‌ترین دوستانش نمی‌پذیرفت. یادم هست خبر آوردند که آقای امیر تیمور کلالی، از دوستان مصدق، یک کامیون کوچک خربزه از مشهد فرستاده بودند. وقتی خبر آوردند که خربزه را آورده‌اند اوقاتش تلخ شد و گفت: این چه کارهایی است؟ این چه بدعت‌های بدی است؟ من خربزه می‌خواهم چه کار؟ بگویید برگردانند. گفتم آقا به امیر تیمور توهین می‌شود. از روی اخلاص و ارادت این کار را کرده. اگر کامیون به مشهد برگردد راه که آسفالت نیست و عمده‌اش خاکی است. همه خربزه ها می‌شکند و خراب می‌شود. گفت اجازه نمی‌دهم یک‌دانه از این خربزه‌ها به خانه من وارد شود. گفتم پس اجازه بدهید اینها را ببریم دارالمجانین. گفت ببرشان. خربزه ها را بردیم آنجا. بعد از آن مصدق، نریمان شهردار تهران را احضار کرد و گفت: مطالعه کن و ببین چه محل درآمدی پیدا می‌کنی که جیره مریض‌های آنجا را بالا ببری که مریض‌هایی که آنجا می‌خوابند از لحاظ غذا و پرستار و دوا در مضیقه نباشند. بعد از آن بود که جیره هر مریض از 3 تومان به 10 تومان افزایش یافت. یک‌بار پیشکارش که شرافتیان نام داشت و 46 سال پیش او بود بر حسب تصادف با سایر کارمندان بانک و نخست‌وزیری سوار ماشین نخست‌وزیری شده بود. مصدق چنان توپ و تشری به او زد که به چه مناسبت تو که کارمند دولت نیستی سوار ماشین دولتی شدی؟ خود مصدق یک دفعه هم ماشین نخست‌وزیری را سوار نشد. یک پلیموت سبز رنگ داشت که از آن استفاده می‌کرد. همه چیزش ملی بود. لباس و کفش و همه چیزش وطنی بود. او هیچ چیز خارجی نداشت. دکتر مصدق به خصوصیات اخلاقی و شخصی ما توجه داشت. اگر به فرض می‌فهمید که من مشروب می‌خورم محال بود مرا نگهدارد. اگر به فرض می‌شنید که پکی به تریاک می‌زنم محال بود مرا تحمل کند. یکبار فهمید که یکی از کارکنان دفتر زن جوانی را صیغه کرده و شبها به منزل او می‌رود و به زن اولش می‌گوید من در دفتر مصدق هستم. دکتر مصدق به من گفت: آقای خازنی من دروغ را از هیچ‌کس نمی‌بخشم. این دروغ گفته، ثانیا هوس زن جوان کرده، این زن جوانی و عمرش را در این خانه گذاشته، با فقر و بدبختی‌اش گذرانده حالا او رفته زن دیگر گرفته؟ از کسانی که چند تا زن داشتند خیلی بدش می‌آمد. اصلا از اینها متنفر بود. مخالف شدید آنها هم بود. گفت دستور بده که حقوقش را به خودش ندهند. به خانم اولش بدهند. کارهای حقوقی‌اش را انجام دادم و از آن به بعد حقوق آن شخص را به زن اولش می‌پرداختند. یکبار آقا مرا خواست در حالی که عصبانی بود. گفتم آقا چه شده؟ گفت این مش مهدی آبروی ما را برده. گفتم چه کار کرده؟ گفت: از این بالا نگاه می‌کردم دیدم در کنار سینی سربازها، یک‌چهارم طالبی گذاشته‌اند. آقا، سرباز باید یک‌چهارم طالبی بخورد؟ اقلا نصف طالبی بدهند. غذای آنها را مراقب بود که بهترین غذا باشد. در همان آشپزخانه‌ای که نهار خودش را می‌پختند، غذای سربازها را هم می‌پختند. خلاصه سر طالبی غوغایی کرد. به آقا گفتم قرار است ارباب مهدی یزدی، رئیس هیئت مدیره وارد کنندگان چای، بیاید. گفت برای چه می‌خواهند بیایند؟ گفتم احتمالا راجع به چای است چون کسانی که می‌‌خواهند بیایند بزرگترین واردکنندگان چای هستند. گفت خیلی خوب. یک ربع قبل از این‌که اینها بیایند به مش مهدی گفت که از آن چای لاهیجان اعلی دم کن، میهمان می‌آید. وقتی مهمان‌ها آمدند دستور داد چای آوردند. چای لاهیجان هم واقعا معطر و عالی است. وقتی آنها چای را خوردند از ارباب مهدی پرسید: چای چطور بود؟ خوب بود، بد بود؟ خوب دم کشیده بود یا نکشیده بود؟ ارباب مهدی گفت خیلی عالی بود. گفت: این همان چای ایران است. وقتی گفت این چای ایران است آنها حرفشان را اصلا نزدند و مطرح نکردند که اجازه بگیرند چای از خارج بیاورند. مجلس به همین ترتیب با خوردن یک چای تمام شد." منبع: سایت ایران نامه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر