۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

سخني با آزادي


رابطه آزادي با حيات 
روزي آن يكي پاي چوبه دار گفت «اي آزادي چه سرها كه پاي تو نرفت؟» از پس ويپش اين شهادت است كه بشريت هنوز جانها وسرها را قرباني آزادي كرده ومي كند.براستي كه اي آزادي تو چيستي وهستي كه اينچنين غايت آرمان زندگي وحيات بشر گشته اي؟در عمق جانها خانه كرده اي؟چه اكسيري بر روح وروان بشر انداخته اي كه وقتي تو را طالب وخواهان مي شود حاضر است از حيات بدون تو بگذرد ؟ارزش و وزن واعتبار تو تا چه اندازه است كه اصل حيات را كه خود گران سنگ ومقدس است  در زمان فقدان تو بي وزن وتهي جلوه مي كند؟ حيات كه ماهوا پويا وجاري است آن هنگام كه به تو مجهز نباشد مايه رشد وتكامل نمي شود ودر مبدا مي ماند.تو همان روح كالبد حياتي.تو قوه محركه رشدي ورشد هدف خلقت.پس تو مانوس خلقتي. زيرا حيات ادمي كه بلقوه همراه وهمذات استعدادها وتوانايي ها مي باشد وقتي محل تكاپو وحركت نيابد ايستا ومانا مي شود. استعدادهايي كه در جريان جهد وتقلا وآزمون وخطا وابتلا واملا قرار نگيرد ميل به ميرايي مي كنند ودر صورت تقارن با مرگ وميرايي،حيات را كه شاكله اش قيم بر همين استعدادها بنا واستوار است به نابودي ونيستي بدل مي كند.آن محل تلاش وكوشش آزادي است كه اجازت رشد وشكوفايي وبالندگي را به قواي محركه انساني واستعدادهاي ذاتي مي دهد.اگر اين قواي محركه رشد،آزادي عمل نداشته باشند يعني آنكه موجوديت حيات از درجه اصالت وجود ساقط گشته است وحيات كه مشمول دو بعد روحاني وجسماني است همانگونه كه در وجه جسماني اش مطلوبات مركب ومادي همانند خورد وخوراك وپوشاك و.. را نيازمند است تا برقرار بماند در وجه اولاتر روحاني نيازمندي هاي خاص خود را طلب مي كند تا حيات متكامل ممكن باشد.از جمله آن نيازمنديها آزادي است.يعني انكه حيات بدون ازادي يعني نقصان.نقص از نشانه هاي ناكار آمدي است وناكارآمدي مانع حركت ورشد،سكون ومانايي عامل رخوت وفتور واينها جملگي علائم ضد حيات اند كه مبلغ مرگ مي شوند.حال انكه بنابر ماهيت،حيات ذاتي انسان است ودر ذاتي بودنش همراه با رشد است ولذا صراحتا با اين علائم كه پيام آور مرگ مي شوند در يكجا قابل جمع وزيست نمي شود.همانگونه كه در مقام فهم يافت شد ريشه اين علائم مرگ اور وضد رشد ومنتجا ضد حيات درفقدان باروري وجوهات حيات ادمي  است كه همانا قواي ذاتي وتوانايي هاي بلقوه هستند كه در سايه سياه نبود ازادي اتفاق مي افتد.اين واقعيتها مي آموزد كه آزادي همراه واز ابزار خلقت است واگر از آدمي ستانده  يا به هر دليل كم وكاست شود فلسفه خلقت دچار چالش وبحران مي شود.خالقي كه بشر را خلق كرد آزادي را ذاتي به او بخشيد تا چراغ راه حيات او باشد.كه به كمك آن به سراغ داشته ها واستعدادها يش برود وآنها را از مقام كشف واستخراج وشناخت به مقام يقين وشهود برساند وبواسطه اين كشف وشهود دستور خلقت كه حيات آزادمند است را اجرا كند.در اين رهگذر است كه او در مقام تصميم وانتخاب استقلال دارد وبراي اجراي آن تصميمات آزادي بي قيد وشرط.هان اي ازادي! اينگونه است كه در مراجعت به خويشتن خويش تو را همراه خود مي يابم كه چنان جهان شمول وگسترده اي كه سايه بر خلقت انداخته اي.و وزن واعتبار تو را همسان وهم رديف با خود خلقت(=حيات)مي يابم كه اين وزانت سبب شده است تا آدمي طي قرون در راه بدست آوردنت حيات را شهيد كند.راست بخواهي همانا مرگ آزادي،مرگ حيات است.لذا سهلتر قابل درك وفهم مي شود كه اگر آدمي استقلال و آزادي در رهبري وهدايت خود نداشت اساسا با اين موجوديت وماهيت خلق نمي شد زيرا نمي توانست در مسير حيات خود را راهبر باشد چون حتي اگر در مرحله كشف پي به وجود واصالت حقوق ذاتي اش مي برد (=استقلال) در مقام اجرا قادر به توفق نمي شد اگر ازادي نداشت.بدين قرار بوده وهست كه تمامي  تلاشها وتمهيدات وابزار نظري وعملي اي كه به منظورخدمت به انسان تعريف وبكارگرفته شدند اگر به بيان آزادي ملبس نشدند يا توانا به تعريفي جامع از خود نگشتند كه در آن بازتعريف، روش زيست در آزادي را بياموزانند،به بيانهاي ضد حيات ورشد وضد انسان بدل شدند ومحدود ومحصور در ارضا وپاسخ نيازهاي خودكامه شخصي وگروهي ماندند.نه تنها اسباب نجات ورهاي ورشد وتكامل انسان نشدند بلكه موجبات انباشت وساخت وساز قدرت واستبداد وزور شدند.دين وآييني كه به مثابه اصول راهنما وياريگر بشريت آمد وتبليغ شد.وقتي به درجه سقوط وبي اعتمادي نزول كرد كه از خصيصه حريت وآزادگي تهي وبيگانه شد ومستقيما به ابزار سلطه وحكم وتحكيم بدل گشت وبه مانيفستي مشمول احكام ودستورات تكليفي صرف حقير وعاجز شد.شاهد نمونه زندگي اسفبار مسلمانان در جهان وايرانيان مسلمان كه بشريت حاضر در اين جوامع در رابطه مسلط – زيرسلطه زندگي مي كنند وبا وجود دارابودن جمعيتي بالغ بر يك ميليارد نفر از جمعيت جهان صرفا مصرف كننده نظريات وانديشه هاي غير از خود (بيگانه) هستند وسخني از خود براي گفتن ندارند جزء ترويج خشونت وكشتار وتروريست.علم جديد را هم كه بشر توليد كرد وپايگاهش را بايد در غرب وبا وقوع رنسانس دانست .آن هنگام مايه رشد شد ودرخدمت او درآمد كه آزادي را به هر نسبت،كم يا كمال محور بيان خود كرد وحكومت كليسا را به مثابه يگانه نهاد قدرت ودستگاه تصميم كنار گذاشت وبه حاكميت حقوق ذاتي انساني مبتني به آزادي اراده جمعي بازگشت.دولتها وحاكميتها را نيز منطبق با اين اصل بازساخت وانديشه وافكار ديگر را به رسميت شناخت.اين الگوسازي وهنجار پذيري به غير از تبعيت از الگوي ذاتي بودن حقوق انساني و آزادي براي انجام وتحقق آن حقوق نمي توانست باشد ونيست.با مشاهده اين شواهد و قرائن تاريخي وبا رجوع به انسان به مثابه مجموعه اي از استعدادها وقابليتهاي ذاتي است كه آزادي را همسنگ وقرين با مقام خلقت مي يابيم وپذيرفتني مي شود كه چرا در طول تاريخ بشريت حاضر به از دست دادن وگذشتن از حيات خويش شده است زيرا آزادي را همراه حيات وحيات را بي آزادي نخواسته است.اگر آزادي نداشته گويي كه حيات نداشته است.پس تو همان حيات وخلقتي كه بدين اندازه گوارايي.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر